نامه های بنی به بلفی

دلنوشته هامه این بلاگ

نامه های بنی به بلفی

دلنوشته هامه این بلاگ

 

امروز هم یه روز سگی

 

مثه روزای قبله ....

 

دنیای بی وفا

 

 

عجب بی وفاست دنیا

 

7 نفر از فامیلای زن عموم تو سمند بودن

 

با تریلی تصادف کردن 3 تا شون بچه بودن

 

5 نفر مردن 2 نفر هم که زنده موندن

 

حالشون وخیمه  خونه ی زن عموم شده

 

عینهو قبرستون هیچکی زنده نیس

 

دستام داره می لرزه دلم داره می ترکه

 

عجب بی وفاست دنیا

 

به چی دل بستیم ما آدما

 

خدا خانوادتونو نگه داره واسه تون ...

 

 

آه ه ه ه ه ه ه ه ...

 

 

دلم گرفته حسابی نمی دونم چه مرگمه

 

حسابی پنچرم فففسسسسسسسسسسسسس

 

دوس دارم یه شعر از خودم بنویسم :

 

 

« گل فروش »

 

دختر درون شب رها گل می فروشد

 

« خانم ! بیا ، آقا ! شما » گل می فروشد

 

تا پاسی از شب بیدریغ و بی توقف

 

درازدحامی سایه سا گل می فروشد

 

هرگز نپرسید از خودش با تیغ صد چشم

 

چشمان پاک او چرا گل می فروشد

 

شاید برای اینکه دیگر مرد خانه ست

 

از کودکی هایش جدا گل می فروشد

 

دیگر برایش روز و شب فرقی ندارد

 

وقتی کنار غصه ها گل می فروشد

 

امشب هوا سرد است و او در حبس بوران

 

تا انتهای ماجرا گل می فروشد

 

فردا تن بی جان او بر دست کوچه

 

با یاد او حالا خدا گل می فروشد

 

در شهر دیگر دختری با نام نرگس

 

در فقر کوچه بی صدا گل می فروشد ...